دچار

دچار یعنی.. نه وصل ممکن نیست.. همیشه فاصله ای هست.. دچار باید بود..

دچار

دچار یعنی.. نه وصل ممکن نیست.. همیشه فاصله ای هست.. دچار باید بود..

شاید اینجا فقط برای خودم باشد
حرف هایی که فقط می توانم برای خودم بزنم
نمیخاهم مخاطبی داشته باشد غیر از ..

قیافه!

سه شنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۵۶ ب.ظ
این که یک نفر بلد نیست چه کار کند را باید چه کار کرد؟!
از دیشب یا شاید بهتر بگم پریشب برای "م" قیافه گرفته ام.. اما او به جای اینکه بیاید از دل من دربیاورد بیشتر با من می جنگد!
کوتاه نمی آید نه از سر لجبازی بلکه از سر ندانستن!
خیلی بد است تجربه اول یک ادمی باشی! البته نقاط مثبتش خیلی زیاد است ها اما این بدی ها را هم دارد!
چه قدر که بهش گفتم بنشین دو سه تا رمان عاشقانه بخان تا دستت بیاید چگونه رفتار کردن را..
دلش به دلم هست من نیز هم! اما بعضی وقت ها نمیدانم چرا انطور که باید نیست.. نمیتوانم از خوبی هایش بگذرم اما..
این بار هم باز باید خودم کوتاه بیایم و داستان را فیصله دهم..


آنکه بی‌باده کند جان مرا مست کجاست
.
.
.
و آنکه بیرون کند از جان و دلم دست کجاست

۰ نظر ۱۹ خرداد ۹۴ ، ۲۲:۵۶

خوشی

يكشنبه, ۱۷ خرداد ۱۳۹۴، ۰۵:۱۲ ب.ظ

نمیدانم باید خوش باشم یا نه؟

اصلا خوشی و خوش‌حالی چه تعریفی دارد؟

شاید برای من همین که کسی که دوستش دارم، خودش احوال مرا بپرسد و جویای وضعیتم بشود دنیایی از خوشی باشد!

دیگر مهم نیست که چه چیز هایی کم است مهم این است که یاد من در ذهن و قلبش وجود دارد منی که از فکرش خسته نمی شوم و دوستش دارم.

امروز دومین روز پشت سر همی است که "خ" خودش پیام داده است. خوشحالم بیش از انی که فکرش را بکنی!

مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم

کنار و بوس و اغوشش چه گویم چون نخاهد شد!!

۰ نظر ۱۷ خرداد ۹۴ ، ۱۷:۱۲

حس اون کرمه..!

يكشنبه, ۱۷ خرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۵۸ ق.ظ

حواست که جمع نباشد همین میشود! هفدهم را هیجدهم میدانی و بعد صبح کله سحر بلند می شوی می روی دانشگاه که که به امتحانت برسی! اما انگار خبری نیست! نه! هیچ کس نیامده است و هنوز صندلی های امتحاناات را هم نچیده اند! دست اخر متوجه می شوی که امروز امتحان نداری و فردا باید برای امتحان بروی دانشگاه!!
همین است دیگر! زندگی ما هم شده است این! نمیدانم که به کجا دارم می روم واقعا! اتفاق امروز از ان دست اتفاقاتی بود که واقعا جای تامل دارد!

چه قدر خوشحالم که صبح زود زود ساعت گذاشته بودم که درس بخانم بیدار نشدم و به ادامه خابم پرداختم! و فقط بلند شدم رفتم دانشگاه!
خلاصه تو همچین شرایطی هستم من..

عاشق نشدی و گرنه

می فهمیدی!

۰ نظر ۱۷ خرداد ۹۴ ، ۱۰:۵۸

یاد

شنبه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۴۶ ق.ظ

چه قدر خوب است صبح‌ت را با یه پیامی غیر منتظره شروع کنی! پیامی خود جوش! نه اینکه تو به او پیام داده باشی و حالا هی منتظر بمانی کی پاسخت را می دهد. نه هیچ کدام از این ها نه.

یک دفعه میبینی که همانی که انتظارش را می کشی به صورت خود جوش پیام داده است! چه حس وصف ناشدنی ایست!

چه قدر خوب است که صبح شنبه ات را اینگونه اغاز کنی..
برای اینکه بماند می نویسم:
تا یادی هست "من بیادتم" مگر ان روزی که نه "منی" باشد، نه "یادی"

اخ که چقدر امید به زندگی ات را بالا می برد وقتی میدانی یک نفر هست که به یاد توست هرچند که فرسنگ ها از هم فاصله دارید، هرچند که ماه هاست همدیگر را ندیده اید اما میدانی که دلش به دلت است! هوایت را دارد!
و من هم پاسخ دادم که: " اخ که چقدر از دیدن اسمت رو گوشی خوشحال میشم"
دوست داشتم دوباره جوابم را بدهد! اما خب نداد اشکالی هم ندارد!
خدایا تا پایان هفته روزگارم را این چنین خوش بگردان..

۰ نظر ۱۶ خرداد ۹۴ ، ۱۱:۴۶

بگو مگو

شنبه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۴، ۰۱:۴۵ ق.ظ

اصلا این بگو مگو ها و بکن نکن های اخر شب، چیز دیگری است!!

ای کاش یکم ناز کشیدن بلد بودی یا حتی زمانی که باید ان کار که باید را انجام میدادی!

خوب هستیا اما بعضی وقتا کار هایی را که باید انجام نمیدهی! شاید انتظار بیجایی دارم اما خب..

هر بار که کل کل میکنیم کار را به جایی می رسانم که نوبت تو بشود که بخاهی ناز من را بکشی اما دریغ! دست اخر این من هستم که کوتاه می آیم و دست از پا دراز تر و شکست خورده از ناز نکشیده، بلوا را جمع میکنم و افسوس که تو متوجه این نمیشوی..

همیشه این طور وقت ها دلم برای .. بیش تر تنگ می شود..

۰ نظر ۱۶ خرداد ۹۴ ، ۰۱:۴۵

ناگریز

سه شنبه, ۱۲ خرداد ۱۳۹۴، ۰۶:۳۳ ب.ظ

اینکه بر خلاف میلت رفتار کنی چندان مطلوب نیست اینکه بخاهی و نتوانی مطلوب نیست نه اینکه ناتوان باشی بلکه حوصله مقاومتش را نداشته باشی، نمی ارزد که بخاهی مقاومت کنی سعی میکنی با سکوت تحمل کنی. سخت است ولی یه زحمتش نمی ارزد..

حالا من در موقعیتی ام که مقاومت نمی کنم. بیش تر از هر لحظه ای دوست دارم تنها باشم خودم باشم و خودم، اما این سفر خانوادگی نمیدانم چرا الان باید جلوه نمایی کند. نمیخاهم تن بدهم اما توان مقاومت ندارم حرف زیاد است اما نه ..
بگذریم..

ناگزیر از سفرم بی سر و سامان

چون باد..

۰ نظر ۱۲ خرداد ۹۴ ، ۱۸:۳۳

روایت

سه شنبه, ۱۲ خرداد ۱۳۹۴، ۰۴:۴۷ ب.ظ

سلام
شاید دارم به خودم سلام میکنم
احتمالا کسی جواب سلامم را نخاهد داد انتظار علیکی هم ندارم!
آمده ام اینجا که برای خودم باشم
بدون برچسب، بدون نقاب!
خود خودم وبرای خودم. چه بهتر که کسی نمیشناستم!
خوشا گمنامی!!
اینجا حرف هایی میزنم که فقط میتواند برای خودم باشد و شاید گوشی یارای شنید آن نباشد
پس
بسم الله الرحمن الرحیم..

۲ نظر ۱۲ خرداد ۹۴ ، ۱۶:۴۷