21 آبان ماه
سه چهار ماهی میشود که اینجا ننوشته ام!
من وارد یازدهمین ماه خدمتم شده ام و دیگه پایه بالا محسوب می شوم.
تنها چیزی که از روز اولی که رفتم چهلدختر تا به الان با من مانده اینست که دلم میخاهددیگر آنجا نباشم و به تهران بیایم.
بالا و پایین زیادی این مدت در پادگان و زندگی شخصی داشتم. می شود بگویم که تقریبا هیچ اتفاق خوبی در زندگی شخصی ام نیفتاد و هنوز همانگونه تنهام البته که خداروشکر صادق هست ولی تقریبا تمام ادم های قبلی زندگی ام یا نیستند یا نمیخاهم باشند یا طردشان کرده ام! و به معنای واقعی تنهای تنهام!
تلخ ترین اتفاق هم نرفتن بهسفر اربعین بود این مدت.
اتفاق خوب هم اینکه دیگر در پادگان جا افتاده ام با فرماندهقرارگاه اوکی شده ام و اوضاع بر وفق مرادم است مرخصی ام اوکی است و خیلی چیزهای دیگر.
الان هم تهران هستم و در مرخصی.
خیلی حرف ها هست که دیگر نمیدانم چرا زبان باز نمی شود و همه اش در دلم رسوب می کند.