هرگز حسد نبردم ..

امشب تولد دوست دوستم بود!
به نوعی تنها کسی که دوستم خیلی دوستش دارد و خودش را برای او به اب و اتش می زند..

گرچه دوست دوستم هم ادم خوبی است ولی در ابتدا من به دوستم میگفتم که خیلی نزدیک نشو و سعی کن که کلا فقط باهم دوست باشید و پا را فراتر نذار  تا به دردسر نیفتی! گوش نکرد و ادامه داد و دل  بست!

خداروشکر روز های خوبی با هم دارن!

امروز تولد همانی بود که من در ابتدا بهش اهمیت نمیدادم اما به جهتی که برای دوستم مهم بود اورا تحویل میگرفتم و کم کم قانع شدم که دیگر نمیشود کاری برایش کرد و او دل بسته و دیگر حرفی بر بیخیال شدنش نمیزدم!
من راهی که خودم رفته بودم را نمیخاستم دوستم تکرار کند..

اما موضوع اونا فرق میکند روزگارشان خوش است و خوب!

حالا امشب تولد دوست دوستم بود! از یک ماه قبل کلی برنامه برای امشب ریخته بود و اینکه به بهترین نحو ممکن دوستش را خوشحال کند.. و همه کار ها با مشورت و نظر من انجام شد و همه ی پذیرایی و شام و کیک و .. به علت شاغل بودن دوستم و نداشتن وقت را من انجام دادم تا بتواند دوستش را خوشحال کند!
گرچه خودم اصلا شرایط خوبی ندارم ولی وقتی میبینم که میتوانم کاری کنم تا یکی بتواند انکه را دوست دارد خوشحال کند دریغ نمیکنم..

چه قدر ارزوی این شکلی در سر داشتم ..

هرگز حسد نبردم بر منصبی و مالی
الا بر انکه دارد با دلبری وصالی..