دچار

دچار یعنی.. نه وصل ممکن نیست.. همیشه فاصله ای هست.. دچار باید بود..

دچار

دچار یعنی.. نه وصل ممکن نیست.. همیشه فاصله ای هست.. دچار باید بود..

شاید اینجا فقط برای خودم باشد
حرف هایی که فقط می توانم برای خودم بزنم
نمیخاهم مخاطبی داشته باشد غیر از ..

۴ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است

از ان عهدی که میدانی

سه شنبه, ۲۸ مهر ۱۳۹۴، ۱۱:۴۱ ق.ظ


عهد کرده بودم با خودم تا شرایطم را عوض کنم.

با خودم گفتم که با شروع محرم من هم تحولی باید در خودم به وجود بیاورم.

با این امید که شرایط عوض شود..

به امام حسین (ع) متوسل شدم و با خدا معامله کردم به این معنی که به خدا گفتم که ببین من در این ایام پای درس عالم می نشینم با تمام سختی های راهش و دوری و ..تو نیز مرا کمک کن و همچنین با امام حسین هم ..

خداروشکر که تا به این لحظه که بر عهد خودم وفا دار بودم و خدا هم .. ایشالا که تا اخر به همین شکل بماند..


بودند دیو و دد همه سیراب و می میکد
خاتم ز قحط اب سلیمان کربلا..

۲۸ مهر ۹۴ ، ۱۱:۴۱

خلاف میل

دوشنبه, ۲۰ مهر ۱۳۹۴، ۰۷:۴۹ ب.ظ


دلم یک اتفاق می خاهد.. یک انقلابی که مرا دگرگون کند و تحول! تا از این حال بیرون بیایم و بتوانم شروع کنم دوباره..

روزگارم همانی است که بود .. همانی که این چند وقت بوده است .. تفاوتی نکرده است و هر روز دارد سیر نزولی تری را طی میکند..

دل خوشی هایم کم و کم تر می شود.. دیگر سفر هم نمیتواند حال مرا خوش کند دلیلش همین سفر اخر هفته پیش بود که نه تنها تغییری در روحیه من ایجاد نکرد بلکه مرا ..

خدایا از تو میخاهم مرا انی کنی که میخاهی .. نه انی که من میخاهم.. هرچند برخلاف میلم باشد..



حال دلم حواله به دیوان خاجه باد..

۲۰ مهر ۹۴ ، ۱۹:۴۹

پاییز دلتنگی

سه شنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۴، ۰۸:۵۳ ب.ظ


چون رود که مجبور به پیمودن خویش است
ازاد و گرفتارم ازاد و گرفتار

روز هایم شب می شود و شب هایم روز.. بی هیچ اتفاقی و بی هیچ انگیزه ای..

تمام سعیم را میکنم تا بتوانم فراموش کنم و خودم را سرگرم کنم نمیشود ولی سعیم را میکنم..

خیلی بی حوصله شده ام و بهانه گیر.. به کوچکترین چیزی واکنش نشان میدهم و دیگر صبر و گذشت ندارم!

دوستان هم از دست من..

اما خوبند و پایبند.. گرچه انی نیستند که باید اما بودنشان دلگرم کننده است گاهی..

مثلا دیشب هدیه ای به من دادند اما همانطور که این روز ها میگذرد با رفتار مناسب من برخورد روبرو نشدند..

دوست دارم که این روز ها زود تر بگذرند ..

همیشه پاییز رو دوست داشتم اما این پاییز به قدری برایم تلخ است که دیگر هیچ چیزی به چشمم نمی اید


هم دعا کن گره تازه نیفزاید ..

۱۴ مهر ۹۴ ، ۲۰:۵۳

قمار

يكشنبه, ۵ مهر ۱۳۹۴، ۰۱:۱۳ ب.ظ

خنک ان قمار بازی که بباخت هرچه بودش
بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر
.
.
.
این بیت را هفته گذشته با خودم مرور میکردم، زمانی که بچه ها قرار بود به شمال بروند اخر هفته و من هم گفتم که نمی ایم هرچند که اصرار کردند اما من گفتم که برایم جذابیتی ندارند امدن، همچانکه هفته قبل بر اساس تعهدی به دیگری رفته بودم اما این بار واقعا دلم نمیخاست بروم..
تا اینکه پیشنهاد دیداری را در شمال به من دادند..این که فلانی که برای من مهم است صحبت کنیم و او هم به شمال بیاید و شب را با هم باشیم..
اولش مخالفت کردم و هنوز بر تصمیم خودم که نمی روم پا برجا بودم چرا که واقعا دلگیر بودم و در صورتی واقعا امیدی به روی خوش نمیدادم و ترس از یک اتفاق بدتر همه اش در ذهنم جولان میداد اما بعد از مدتی به خودم گفتم بالاتر از سیاهی رنگی نیست و باید قمار کنم.. اگر امد و خوب بود و با هم وقتی را گذراندیم که چه خوب اما اگر.. که..
تصمیم به قمار گرفتم هر چه بادا باد..
برای این تصمیم چه قدر هزینه که پرداخت نکردم.. مقابله با  مخالفت خانواده جهت سفر که منجر به اخرین مسافرت من شد و قرار شد که بعد از این دیگر به مسافرت نروم یک طرف، تا رو انداختن به رفیقی جهت قرض کردن پول(که این یکی از همه چیز برای من سخت تر است و دومین بار این سختی را برای فلانی تحمل کردم :/) تا روی حرف خودم در جای دیگر نماندن و نرفتن به قراری که از دو هفته قبل قولش را داده بودم و ..
به هر حال رفتم با هر چه که بود..
قبلش با دیگر دوستم کلی فکر کردیم برای برنامه غذایی شبی که قرار بود او بیاید در اخر به نتیجه رسیدیم که مرغ هندی درست کنیم با سوپ و دسر و ..
از ظهرش شروع کردیم به کار کردن و زحمت کشیدن تا شب و شب هنگام زنگ زد و گفت که نمی رسد بیاید..

..
و فردایش وقت برگشتن بود.. و ما به سمت تهران برگشتیم..


دیگر در این قمار نباید زیان دهم..
۰۵ مهر ۹۴ ، ۱۳:۱۳