دچار

دچار یعنی.. نه وصل ممکن نیست.. همیشه فاصله ای هست.. دچار باید بود..

دچار

دچار یعنی.. نه وصل ممکن نیست.. همیشه فاصله ای هست.. دچار باید بود..

شاید اینجا فقط برای خودم باشد
حرف هایی که فقط می توانم برای خودم بزنم
نمیخاهم مخاطبی داشته باشد غیر از ..

21 مرداد

دوشنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۸، ۰۳:۱۰ ب.ظ

 

سلام

اواخر مرداد ماه هستیم. از اواخر اردی بهشت اینجا چیزی ننوشته ام.

من کماکان بی‌‌‌کار هستم و این عذاب آور ترین اتفاق این 5 ماه گذشته اس. به در های زیادی زده ام اما هنوز هیچ اتفاقی نیفتاده. به قدری کلافه و بی حوصله ام که خدا می داند. این که همه اش مجبورم در خانه بمانم، خودش خیلی فرسایشی شده، هم برای من هم خانواده.

رابطه ام با عشقم هر روز بعد جدیدی پیدا میکنه!

از اون دوره اوج اردیبهشت ماه فاصله گرفتیم و دیگه نه خبری از تلفن زدن های هر روزه اس و نه چیز خاصی. تقریبا هفته ای یک بار همو می بینیم و من هربار بیشتر عاشقش میشم اما اون با همون روند خطی و حساب شده اش جلو میره.

میتونم بگم کل شبانه روز بهش فکر میکنم، به حدی بعضی وقتا اذیت میشم که حدی نداره.

از بعد از عید به شدت لاغر شدم. اینو علاوه بر ترازو هر ادمی که بعد از چند وقت منو می بینه بهم میگه.

خلاصه اصلا تو شرایط خوبی قرار ندارم به غیر از همون تایمایی که می بینمش و زندگی واقعا عذاب اوری هست.

خدایا می دونم که بنده خوبی نیستم برات اما تو که خدای خوبی هستی و بیا و اشتباهات منو ندیده بگیرو یه سرو سامونی به زندگیم بده

۲۱ مرداد ۹۸ ، ۱۵:۱۰
دچار ..

29 اردیبهشت

يكشنبه, ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۷:۰۴ ب.ظ

نفس های اخر اردیبهشت است.. دو روز دیگر تمام می شود و من هنوز یک اتفاق نیفتاده ی اردیبهشتی دارم!

اصلا شاید بخاطر همین است که تا به الان اتفاق نیفتاده، من همه حسابم روی حرف های میتراست و انگار نه انگار که این عالم خدایی دارد!

در بهترین وضعیت روحی عمرم قرار دارم..

یک اتفاق جالبی که وجود دارد این است که من همیشه در رابطه هایم خیلی خودم را شیفته یا با ذوق نشان نمی دادم، همیشه دست بالا را داشتم و همیشه ان کسی که ناز می کرد بودم اما این بار چنان من عنان کار از کف داده ام که بیا و ببین!

منی که هوس هوس به کسی زنگ نمی زنم، منی که هیچ وقت غرورم اجازه نمیداد که یک سری کار ها را بکنم، باید رفتارهای الانم را ببینی!

اون روز بهش میگفتم که من که وا دادم  و با تمام وجودم تورو میخوام اما تورو نمیدونم چیکاره ای! البته به شوخی گفتم!

بهم گفت که اگه واقعا نمیفهمی که منم تورو میخوام که ول معطلیم!

خلاضه تو خوب وضعیتی هستیم و تنها بدیبش اینه که هفته ای یک بار میبینیم همو من دلم میخاد که هر روز همو ببینم!! اما تقریبا هر روز تلفنی صحبت میکنیم!

خدا یا خیلی ممنونم.

۲۹ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۹:۰۴
دچار ..

بیست و سه اردیبهشت

دوشنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۲:۵۰ ب.ظ

سلام

در نیمه پایانی اردیبهشت هستیم..

می توانم بگویم که بهترین اردیبهشت عمر 28 ساله ام را گذراندم.. دل درر گرو دل دیگری دادم و اوضاع بر وفق مراد..

گرچه بعضی وقت ها حساس می شوم اما او راه و رسم ذوست داشتن را بلد است و دلم به بودنش گرچه همیشگی نیست گرم است..

ماه رمضان امده و من هم بر خلاف تعجب خودم تا به الان همه روز ها روزه بودم!

تقریبا هر روز بعد از ظهر باهم تلفنی صحبت میکنیم اوقات خوشی می گذرد ..

امروزم قراراه افطار باهم باشیم..

تنها نکته ای که باید درست بشود مسئله شغل است که گویا در مراحل اداری اش است و اگر خدا لطف کند و اتفاق خاصی نیفتد کم کم دررست می شود..

خدایا به حق این روز های عزیز  خودت لطف کن و همه چیز را درست کن..

۲۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۴:۵۰
دچار ..

14 اردیبهشت

شنبه, ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۱۲:۲۲ ب.ظ

سلام

از چهارشنبه هفته پیش تا جمعه شب رفته بودیم بوشهر.

یک سفر سه روزه که به غایت خوش گذشت. لحظه هایی که به جرات به بهترین شکل گذشت و حس خوبی که کاش تمام نمیشد!

اینکه تو با کسی که دوستش داری صبح را شب کنی و شب را صبح، بهترین اتفاق ممکن است..

به قدری برایم شیرین بود که واقعا نمیدانم چه درباره اش بگویم..

حس خوبی که بسیار دلتنگش شده ام همه فکر به سمت خاطراتش می رود!

۱۴ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۲:۲۲
دچار ..

8 اردیبهشت

يكشنبه, ۸ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۱۱:۳۲ ق.ظ

سلام

گرچه روزهای خوبی رو در سال جدید سپری میکنم البته صرفا به لحاظ روحی! چون به لحاظ جسمی که همون ابتدای سال یه ویروسی گرفتم که نابودم کرد و بعدش داستان دندون عقل که هنوز ادامه داره و اذیتم میکنه اما خب به لحاظ روانی اروومم!

اتفاقی که تو این چند سال کمتر برام پیش اومده بود.. من به یه منطقه امنی رسیدم خداروشکر.

تنها کمبودی که وجود داره نداشتن شغل اینده داره! ینی من از بعد عید همش خونه ام و سرکار نمیرم. این خیلی منو اذیت میکنه. چند نفری یه قول هایی دادن ولی هنوز عملیاتی نشده.

از طرفی فشار خانواده برای ازدواج هم برایم مسئله ای شده!

من هنوز تکلیفمو با خودم نمیدونم که ایا واقعا میتونم به یک کس دیگه ای زندگی مشترکی تشکیل بدم؟!

میتونم بگم که این یکی از بزرگ ترین ترس هامه! البته بیشتر نگران طرف مقابلم هستم تا خودم.

الان بنظر خودم تنها نیازم داشتن یه شغلیه که بتونم باهاش ارتباط برقرار کنم.

خدایا من به این اردیبهشت خیلی دل بستم! بیا و تو این اردیبهشت همه اتفاقات خوب رو برام رقم بزن!

۰۸ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۱:۳۲
دچار ..

3 اردیبهشت

سه شنبه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

سلام

یک هفته ده روز اخیر را درگیر دندون عقل بودم! به این صورت که سه سالی می شد که دکتر بهم گفته بود که باید بیای و دندون عقلتو بکشی اما من هی به تاخیر مینداختم که خلاصه بعد عید گفتم که برم این کارو انجام بدم.

وقت گرفتم و رفتم ولی به محضی که رو یونیت دندونپزشکی نشستم چنان ترسی بر من غلبه کرد که به دکتر گفتم که من مشکلی با دندون عقلم ندارم و اذیتم نمیکنه پس نیازی نمیبینم که بکشمش! دکتر گفت که پوسیده شده و به باقی دندونات اسیب می رسونه و باید این کارو انجام بدی اما الان برو و زمانی بیا که امادگیشو داشته باشی!

خلاصه بعد این داستان انقد که همه گفتن که برو بکش و قرار نیست اتفاقی بیفته و این حرفا که من دوباره برای هفته بعدشوقت دکتر گرفتم و کلی با خودم کلنجار رفتم که یه دندونه دیگه میکشیش حالا یه مقداری هم درد داره! قطعا باعث مرگ نمیشه!

رفتم دکتر و بی حسی رو زد برام و میخاست شروع کنه که من تپش قلب گرفتم! و تمام تنم شروع کرد به لرزیدن! به دکتر گفتم که سعی کن مرحله به مرحله بریم جلو چند دقیقه کار کنی و بمن دو سه دقیقه فرصت  بدی تا اروم بشم! بعد دو سه بار که این کارو کردیم یهو من دچاره حمله عصبی شدم به طوریکه به شدت تمام بدنم می لرزید و یکم بعدش بغضم ترکید و شروع به گریه کردم و حدود نیم ساعتی همین حالت رو داشتم و به هیچ وجه اروم نمیشدم!

حالا من موندم با یه دندون لق که نشد پروسه کشیدنش تکمیل بشه و بیش از یک هفته اس که از دردش نه خواب دارم نه خوراک!

این هفته هم رفتم پیش یه فوق تخصص دیگه ای که با فن بهتری برام این کار رو انجام بده تحت یه ریلکسیشنی که خیلی سرش شلوغ بود و قرار شد تا دوماه اینده بهم وقت بده!

موندم با این درد چجوری باید سر کنم!!

حالا همه این مباحث به کنار ما هفته بعد قراره بریم بوشهر!!

فکر کن .. میخایم بریم باهم مسافرت! البته که خب اون یه کنگره ای اونجا دعوته اما مهم اینه که به من گفت که بیا باهم بریم و منم از خدا خاسته گفتم باشه!

بلیط هواپیماو هتل و این  داستانا رو امروز رزرو کردم و از الان تا چهارشنبه دیگه دل تو دلم نیست که میخایم باهم به سفر بریم!

خدایا شکرت!

حالا فقط کار پیدا کنم دیگه همه چی ردیف میشه!


۰۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۵:۰۰
دچار ..

27 فروردین 98

سه شنبه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۸، ۱۲:۳۲ ب.ظ


سلام

سال 98 رو با حس خوبی شروع کردم. گرچه یک هفته ای ابتدای سال را بیمار بودم و خیلی وضعیت خوبی نداشتم اما خوب بود.

تعطیلات خیلی خوبی داشتم. چندین بار همو دیدیم و تلفنی هم صحبت میکردیم به کرات!

نکته منفی هم این که با پایان سال کاری که مشغول بودم را رها کردم و از ابتدای سال سرکار نمی روم و منبع درامدی ندارم!

بحث منبع درآمد یه موضوعی است و اینکه مجبورم بیشترین زمانم را در خانه سپری کنم قسمت مهم تر ماجراست!

تلاش خاصی برای پیدا کردن کار نمیکنم.

کلا در یک خلصه ای هستم..

خدایا خودت کمک کن..

۲۷ فروردين ۹۸ ، ۱۲:۳۲
دچار ..

26 اسفند 97

يكشنبه, ۲۶ اسفند ۱۳۹۷، ۰۱:۰۱ ب.ظ


احتمالا این اخرین پستی باشه که توسال 97می نویسم..

هفته و دهه تولدم به بهترین شکل سپری شد و خیلی ها برام تولد گرفتن و بهم تبریک گفتن و از همه مهتر اونی بود که به بهترین اتفاق رو برام رقم زد و یک تولد به یاد ماندنی برام گرفت..

28 سالگی رو شروع کردم با یک حس خوب و امیدوارم که اتفاقات خوبی هم برام توی این سال رقم بخوره..

رابطه ما از همیشه بهتره و روزای خوبی رو باهم سپری میکنیم و این خیلی برای من روحیه بخشه

فردا باهم قرار ناهار داریم که خیلی مشتاقشم!

در کل رنگ و بوی این روزام واقعا خوبه و از خدا میخام که مستدام باشه

۲۶ اسفند ۹۷ ، ۱۳:۰۱
دچار ..

21 اسفند

سه شنبه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۷، ۰۲:۰۸ ب.ظ


فردا تولدمه! بماند که از اول هفته کلی ادم برام تولد گرفتن و بهم تبریک گفتن و کلی خوش گذشته و حتی تر ادامه خواهد داشت! اما نکته مثبت این ماجرا اینه که من همیشه تو این مواقع ناراحت بودم، هیچ موقع از زمان تولدم خوشحال نمیشدم و دچار دپرشن مناسبتی میشدم اما امسال خیلی همه چی داره خوب پیش میره!

من که میدونم همه این حس های خوب از کجا نشات میگیره! وقتی حال دل ادم خوب باشه سرازیر میشه به کل زندگیش!

امروز قبل ظهر زنگ زده بود و باهم صحبت کردیم بگذریم که چقد هم کلامی باهاش برای من دلنشینه و چقد حس خوب بهم منتقل میشه واینکه برای هفته بعد هم یه قرار ناهار لاهم گذاشتیم!

از الان دل تو دل من نیست تا روز موعود فرا برسه!

خلاضه تولدمه و وارد 28 سالگی میشم .. گرچه که به هیچ چیزی که تا قبل از این فکر میکردم بهش نرسیدم و کلا هیچ جای این دنیا نیستم اما فقط حالم خوبه ولی این داستان هیچ فایده ای به صورت کلی در زندگیم نداره!

البته من تو این چند سال گذشته انقد تلخی رو تجربه کردم که واقعا باید الان از این وضعیت خوشحال باشم..

خدایا عمر رویای من کوتاه نباشه لطفا..

۲۱ اسفند ۹۷ ، ۱۴:۰۸
دچار ..

17 اسفند ماه

جمعه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۷، ۰۳:۰۹ ب.ظ


سلام

چهارشنبه رسید ایران.. خیلی خبر خوبی بود و من دل تو دلم نبود که ببینمش اما خب گفتم ادمی که از سفر میاد یه چند روزی زمان نیاز داره برای ریکاوری!

همون چهارشنبه تلفنی صحبت کردیم و قرار شد تو هفته اینده باهم هماهنگ شیم و قرار بذاریم.. اما خب من خیلی دلتنگش بودم..

دیروز از ظهر با بچه ها بیرون بودیم و مشغول خرید برای یکی از بچه ها .. و چون شب اول ماه رجب بود گفتم برای غروب بریم حرم حضرت عبدالعظیم زیارت..

رسیده بودیم اونجا و مشغول زیارت بودیم که تلگراممو باز کردم و دیدم پرسیده کجایی؟ من رو چنان تپش قلبی از شوق فرا گرفت که خدا میدونه!

و من هم بچه ها رو پیچوندم و سریع رفتم مترو که برسم بهش! حتی بچه ها گفتن بیا باهم میریم ولی من از استرس ترافیک گفتم نه و مترو مطمئن تره و با مترو رفتم! چنان مسافت طولانی رو رفتم!!

ای خوشا دولت آن مست که در پای حریف

سر و دستار نداند که کدام اندازد

سراسر راه دل تو دلم نبود! واقعا دلم تنگ شده بود و خیلی هیجان داشتم..

خلاصه رفتم و رسیدم..

خیلی خوب بود و خوش گذشت .. احساس میکنم لحظه هایی که باهم هستیم جز گذر عمرم حساب نمیشهتقریبا تا اخر شب باهم بودیم..

تا باد چنین بادا!

قبل اینکه بره سفر والپیپر گوشیمو عوض کردم و این مصرع مرا که با توام از هرکه هست باکی نیست رو گذاشتم!

فعلا که همه چیز به خوبی داره پیش میره! خدا بیشترش کنه..

۱۷ اسفند ۹۷ ، ۱۵:۰۹
دچار ..