دچار

دچار یعنی.. نه وصل ممکن نیست.. همیشه فاصله ای هست.. دچار باید بود..

دچار

دچار یعنی.. نه وصل ممکن نیست.. همیشه فاصله ای هست.. دچار باید بود..

شاید اینجا فقط برای خودم باشد
حرف هایی که فقط می توانم برای خودم بزنم
نمیخاهم مخاطبی داشته باشد غیر از ..

قول

شنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۴، ۰۲:۳۰ ق.ظ

دلتنگش هستم..دقیقا چهار ماه است که همدیگر را ندیده ایم.. از اخرین باری که با هم خدا حافطی کردیم .. صبح دوازدهم فروردین ماه امسال بود..

اه که چه قدر خدا حافظی جانکاه است..

یاد وسط اردو می افتم که میخاست با من خداحافظی کند و برود به سفری دیگری.. دنیا روی سرم خراب شد.. به قدری حالم بد شد که خودش پشیمان شد با اینکه کلی بهم اصرار داشت تا با هم برویم اما من قبول نمی کردم و میگفتم تا پایان اردو تعهد دارم ولی خب تو برو.. اینقدر به هم ریخته بودم که..اصلا انتظارش را نداشتم که یهو.. همش این مصرع را با خودم زمزمه می کردم "امد به سرم از انچه می ترسیدم"..

اما خوشبختانه تو نرفتی، ینی عزیزت را تنها روانه کردی برود ولی خودت نرفتی و به من گفتی پیشت می مانم تا اردو تمام شود و با هم برویم.. ان لحظه بود که من در اسمان ها بودم چه چیزی بهتر از این می توانست شود؟! ماندی و اردو تمام شد و با هم رفتیم.. البته به این سادگی ها هم نبود! من جلوی همه ایستادم تا با تو بیایم خیلی سخت بود! جلو همه کسانی که حاضر بودم حتی با نگاهشان هرچی می گویند جز چشم چیز دیگری نگویم! اما خب طرف دیگر ماجرا تو بودی! پس من به همه ی انها پشت پا زدم و با تو امدم..

چه قدر خوب بود ان روز ها و شب ها .. با همه سختی هایش اما حضور تو همه چیز های سخت را بی رنگ می کرد! وقتی تو بودی و مرا با تمام وجود می خاستی! چه قدر برایت ناز کردم ولی اندکی رو ترش نکردی و هربار ..

و دست اخر خدا حافظی ای که با قول دیدار مجدد نچندان دور به من دادی.. و الان از ان قول چهار ماهی می گذرد.. و من هر روز بیشتر تو را می خاهم..

من از یادت نمی کاهم..

۹۴/۰۴/۱۳