دچار

دچار یعنی.. نه وصل ممکن نیست.. همیشه فاصله ای هست.. دچار باید بود..

دچار

دچار یعنی.. نه وصل ممکن نیست.. همیشه فاصله ای هست.. دچار باید بود..

شاید اینجا فقط برای خودم باشد
حرف هایی که فقط می توانم برای خودم بزنم
نمیخاهم مخاطبی داشته باشد غیر از ..

دوازده اسفند

يكشنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۷، ۱۱:۵۳ ق.ظ


رو حساب حرف اولیه که زده بودیم و بمن گفته بود قرار بود که 13 اسفند برگرده ینی فردا!

اما دو روز پیش گفت که 16 اسفند برمیگرده و این ینی پنجشنبه. خب من دلمو خوش کرده بودم که این هفته میبینمش و کلی خورد تو ذوقم!

حالا باید تا هفته بعد صبر کنم که خیلی کار سختیه!

خیلی دلم براش تنگ شده، خیلی جاش خالیه..


۱۲ اسفند ۹۷ ، ۱۱:۵۳
دچار ..

9 اسفند 97

پنجشنبه, ۹ اسفند ۱۳۹۷، ۰۳:۰۶ ب.ظ

سلام

جمعه هفته پیش رفت پاریس! برای یک سفر کاری که می بایست چند روزی در چند شهر مختلف اروپایی برود..

دروغ چرا خیلی دلم برایش تنگ شده.. رئز قبل از سفرش همو دیدیم و کلی خوش گذشت .. قبلا گفته بود که فقط کیک شکلاتی بی بی رو دوست داره و اینکه روزنامه روزی که متولد شده بود را قاب کردم به همراه کیک رفتم پیشش! چون برایش تولد نگرفته بودم خیلی خوشحال شد و خوشش امد و بالطبع من هم کلی ذوق کردم از روزی که رفته کم و بیش در تلگرام با هم صحبت میکنیم و اینکه واقعا رفتار خوبی دارد و بلد است دل ربایی کند! با اینکه هنوز یک هفته از سفرش نگذشته اما دو سه شب پیش بهش گفتم که انگار زمان زیادی است که رفته است! واقعا به من سخت می گذرد بدون او!

اواسط هفته بعد می اید و من دلم به حضورش گرم است..

۰۹ اسفند ۹۷ ، ۱۵:۰۶
دچار ..

21 بهمن 97

يكشنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۷، ۰۴:۴۷ ب.ظ


سلام

رابطه ما وارد فاز جدیدی شده!

جمعه شب که همدیگر رو دیدیم و بماند که چقدر خوب بود و خوش گذشت..

اخر شب گفتم که اینقدر دل دل نکنیم و تکلیف مان را روشن کنیم! و او هم گفت من مشکلی ندارم ولی تو مطمئنی که اذیت نمی شوی!؟

من هم گفتم که وقتی قرار نباشد که دو طرف به هم اسیبی نرسونن چرا باید اذیت بشوم!؟

خلاصه هستیم با هم.. گرچه نمیدانم که چقدر او با من است اما میدانم وقت هایی که کنار هم هستیم خیلی خوب است..

من یک انگیزه ای میخواستم برای زندگی .. اینکه یک کسی را داشته باشم برای خودم و دوستش بدارم..

۲۱ بهمن ۹۷ ، ۱۶:۴۷
دچار ..

16 بهمن 97

سه شنبه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۷، ۰۱:۴۱ ب.ظ


سلام

همه عمر این وبلاگ به تنهایی و نبودن انکه باید و غم و غصه گذشت!

گرچه من با خودم عهد کردم که دیگر به کسی دل نبندم اما مدتی است با دکتر نامی رابطه دارم!

حدودا 5 ماه از اوایل شهریور اوایل یک رابطه خطی داشتیم تا این یک ماهه گذشته که من اصرار داشتم خب من که ادم بدی نیستم شما هم که ادم خوبی هستین خب بهتر نیست که وارد فاز جدیدی بشویم ؟!

من دوستش دارم و او هم رفتار خوبی دارد اما هنوز جواب قطعی به من نداده است و می گوید فعلا که با هم هستیم! من دلم اطمینان تا بی هیچ چشم داشتی محبت کنم

فهمیدم که دو روز پیش تولدش بوده است و حالا همش در تکاپوی این هستم چگونه تولدش را گرامی بدارم! یک سری فکر و ایده خوب دارم ..


یک حس خوبی دارم این روز ها امیدوارم این ادمی باشد که واقعا ارزشش را داشته باشد..

۱۶ بهمن ۹۷ ، ۱۳:۴۱
دچار ..

25 دی 97

سه شنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۷، ۱۲:۱۳ ب.ظ


سلام

آن داستان ماه گذشته که گفتم درگیرش بودم را خداروشکر به هر نحوی بود بستم و تمامش کردم و دیگر ادامه پیدا نکرد!

و هربار که یادش می افتم به قدری خوشحال می شوم که ادامه دار نشد که حد ندارد!

این روز ها هم چندان تعریفی ندارد..

من هستم و تنهایی خودم مثل همیشه..

۲۵ دی ۹۷ ، ۱۲:۱۳
دچار ..

9 آذر 97

جمعه, ۹ آذر ۱۳۹۷، ۱۲:۲۱ ب.ظ

سلام

یک ماه دیگر سپری شد و روزهای تلخ و شیرینش گذشت ..

نمیدانم از این سرعت همه جانبه گذر روز ها و ماه ها خوشحال باشم یا ناراحت!؟

در بهترین روزها و سال های عمرم هستم ولی به هرز ترین نوع ممکن زمان دارد سپری می شود لکن نه چشم دل به سویی نه باده در سبویی!!

چند وقتی است درگیر داستان جدیدی شده ام! علاوه بر ازردگی روحی که مدت هاست مرا می رنجاند یکی از دوستانم به شدت اصرار دارد که من ازدواج کنم!!

ازدواج؟!!؟ من ؟!؟!

قطعا دلم نمی خواهد که به این موضوع فکر کنم و با تمام توانم سعی در منصرف کردنش داشتم اما هرچه سعی کردم موفق نشدم!!

کمی در تصمیمم مردد شدم! هی در باغ سبز نشان می دهد! و من مانده ام با کلی علامت سوال ذهنی و این موضوع به این مهمی!

حالا نمیدانم که باید همچین کاری بکنم یا نه!؟

خیلی شرایط سختی است واقعا!!

صرفا امیدم به خداست!


۰۹ آذر ۹۷ ، ۱۲:۲۱
دچار ..

چهارم آبان ماه 97

جمعه, ۴ آبان ۱۳۹۷، ۰۴:۴۹ ب.ظ


سلام!

دو ماه بیشتر است که چیزی اینجا ننوشته ام! بیشتر در توییتر حرف میزنم و فرصت کمتری برای صحبت در اینجا دارم

شاید بگویم بدترین روز های زندگی ام را سپری می کنم.. بدتر از روزهای سربازی..

مریض شده ام.. روحم مریض شده ..


۰۴ آبان ۹۷ ، ۱۶:۴۹
دچار ..

31 مرداد ماه 97

چهارشنبه, ۳۱ مرداد ۱۳۹۷، ۱۱:۲۶ ق.ظ

سلام

بیش از یک هفته ای می شود که می روم سرکار.. لوازم پرده در عبدل اباد. کاری که هیچ تناسبی با من ندارد، نه به آن علاقه ای دارم، نه تخصصی، نه امیدی!

با حداقل حقوق هر روز صبح می روم تا غروب.. با این استدلال که بهتر از خانه نشستن است.. که واقعا بهتر از خانه نشینی است.

حال این روز هایمتقریبا می شود گفت با وجود و حضور ع خوب است. گرچه به شدت سینوسی شده ام و با هر پالس مثبت یا منفی او حالم دگرگون می شود اما خداروشاکرم بابت حضورش..

دیروز و پریشب‌ش موقع خداحافظی هر دوی‌مان حال بدی داشتیم و همین نشان می دهد که راه خوبی را می رویم..

نمیدانم تا کجا پیش می رویم ولی این حال خوشی که با او تجربه میکنم برایم خیلی ارزشمند است..

۳۱ مرداد ۹۷ ، ۱۱:۲۶
دچار ..

8 مرداد 97

دوشنبه, ۸ مرداد ۱۳۹۷، ۰۱:۱۴ ب.ظ

سلام

5 روزی می شود که سربازی ام تمام شده. الان دیگر حتی سرباز هم نیستم که دلم خوش باشد که اشکالی نداره فعلا که سربازم..

روزگار خیلی بدی را سپری می کنیم.. وضعیت جامعه به شکل فاجعه باری رو به ویرانی است.. همه چیز به شکل بدی گران شده است

سکه از مرز 4 میلیون گذشته و دلار یازده هزار تومن را هم رد کرده است..

همه چیز به شکل وحشتناکی در حال بالا رفتن است و امید به زندگی به شدت پایین آمده است..

تنها چیزی که فکر میکنم این مدت فقط مهاجرت است.. نمیدانم کی و کجا و چگونه .. حتی اینکه چقدر امکان پذیر است هم نمیدانم .. ولی دلم می خواهد هرجایی باشم به غیر از اینجا..

تنها دل خوشی این روز هایم وجود ع است که گرچه آن هم پاره وقت است و همیشگی نیستاما باز می ارزد..

منی که تا چند وقت گذشته فقط به مرگ فکر میکردم کمی نگاهم به زندگی عوض شده و امیدوار تر شده ام. گرچه میدانم که شاید پایدار نباشد..

خدایا خودت رحم کن..


۰۸ مرداد ۹۷ ، ۱۳:۱۴
دچار ..

5 تیر ماه 97

سه شنبه, ۵ تیر ۱۳۹۷، ۰۵:۰۰ ب.ظ


سلام

حدود یک ماهی است که مرخصی هستم. در این یک ماه انواع دورهمی ها و شب نشینی هاو گعده هاو خوش گذرانی ها را تجربه کردم.. خداروشکر..

اما نکته ای که همیشه با من وجود داشت این بود که من ته دل هیچ وقت خوشحال نبود .. خیلی وقت است که با تمام وجود خوشحال نیستم. از وضعیت موجود بهره می برم. وقت را غنیمت می شمرم و هوش میگذرانم اما به هیچ وجهی خوشحال نیستم..

ماه بعد این موقع حتی سرباز هم نیستم و زندگی روی بی رحمش را بمن رنشان خواهد داد و من اگر تا ان موقع کار پیدا نکنم دیگر نمیدانم چه خواهد شد..

عمیقا استرس دارم. از شرایط موجود که هر روز بدتر می شود . دلم می خواهد مهاجرت کنم به جایی دور.. جایی که بدانم امورات زندگی ام می گذرد .. حالا می خواهد وطن نباشد .. خب نباشد .. من مشکلی ندارم..

اصلا مگر نه اینکه من همیشه دوست داشتم که متعلق به هیچ جا و هیچ کسی نباشم و و جهان وطن یا بی وطن باشم؟!

خدایا..

۰۵ تیر ۹۷ ، ۱۷:۰۰
دچار ..